امروز ساعت 6 كلاس داشتم از 4 گرفتم خوابيدم و يه رب به 6 بيدارم كردن. آنلاين شدم يه سلام به استاد دادم و دوباره برگشتم رو تختم دراز كشيدم. برا غذا صدام كردن. به خاطر نوشابه و اميد به اينكه حالت تهوعم رو برطرف كنه رفتم آشپزخونه. هر لقمه اي كه مي خوردم سنگ مي شد و گير مي كرد تو گلوم. رفتم طبقه بالا، مي خواستم برم رو تراس يكم هوا بخورم. همش فكر مي كردم الان گربم بيدار شده و ممكنه بياد زير دست و پام. ناچار شدم چراغو روشن كنم. منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دستگاه کوچک با قیمت ارزان - مهرفوری myfilmday آموزش زبان انگلیسی بتن و افزودنی های بتن بازی آنلاین پاتوقـــ!گر راهنمای رزبلاگی ها دکور وبلاگیجات پرنسس اسکای استار سایت کلاس دهم رشته انسانی ، کلاس دهم،پایه دهم